دلنوشته های دلتنگی
سلام مهربانم
ساعتهاست گذشته نه صدایت نه طنین خنده هایت و نه مهربانی دیرآشنایت نیست تا در این کویر تشنه ی احساسم نمی از عشق بپاشد....
نشسته ام در خیال تو...
راستی الان کجایی و دلت در اندیشه چه معناییست....
یعنی من نیز گوشه ای از خاطرت نشسته ام....
یعنی یادت میاید با من بودن را هم؟...
بعنی دلم خوش باشد که سهمی از من هم در لحظه هایت وجود دارد؟
نمیدانم.... اصلا چه اهمیت دارد... مهم این است که تو خوش باشی....
زندگی ات شیرین باشد... بی من و با منش چه مفهومی دارد؟
من فقط دوست دارم چشمهایم را ببندم و بر بلندای احساسم طنین شیرین خنده هایت جان بگیرد
حالا چه فرق میکند که این شهد شیرین عسلین را برای چه کسی خرج میکنی....
مهم این است که تو خودت چه انتخابی داری....
من هم همان را میخواهم....
فقط گوشه ی دلم یک قطره شوق حسادت میکند....
خوش به حال آنها که شاهد شیرینی تواند....
خوش به حال آنها که از حضور تو سهمی دارند....
شب خوبی داشته باشی عزیزترینم....